loading...
javad
javad بازدید : 1 پنجشنبه 07 آذر 1392 نظرات (0)
 

 

                                                            ما ماندیم و قول هایمان...

دانلود آهنگ جدید

 
 
یـک عــاشـورای دیـگر گــذشـت...
 
مــا مــانــدیم و وعــده هــایـمـان... 
 
 
 
 
مــا مـانـدیــم و قــول هــایـمـان...
 
 مــا مــانـدیـم و عــهدهــایــی کــه در مــیـان اشــک هــا بــا خـدای حـسـین   
 
بــسـتـیـم... 
تــوبــه کــردیــم بــه عــشــق راه حــســیــن...
 
 مــا بــیشـتر حــسیــنـی شــدیــم... 
 
تــا عــاشــورای دیــگر چـقـدر حــسیـنـی مـیـمـانـیـم؟
 
حــسیـن بــه نـظـاره نـشـسـتـه است...
 
بــه نــظـاره مــریــدانــش...
 
کــه چــقــدر پــای اشــک هــایـشـان ایـسـتاده انــد... 
 
چـه مـیـکـنـی ای دل؟؟
 
 حـسـیـنـی مـیـمـانی یــا مـیـروی؟!
---
 
صلوات

دانلود آهنگ جدید

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم . شغلم را ، دوستانم را ، مذهبم را و خلاصه تمام

وابستگی های زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خداوند صحبت کنم و اگر نتوانستم دلیلی برای ادامه ی زندگیم بیابم

به آن نیز خاتمه دهم !
به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه این زندگی برایم بیاوری ؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد .
او گفت : آیا سرخس و بامبو را می بینی ؟
پاسخ دادم : بلی .
خداوند فرمود : هنگامیکه درخت بامبو و سرخس را آفریدم ، به خوبی از آنها مراقبت نمودم . به آنها

نور و آب و غذای کافی دادم . دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا

گرفت اما از بامبو خبری نبود . من از او قطع امید نکردم . در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند

و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبو ها خبری نبود . من بامبو ها را رها نکردم .
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبو ها رشد نکردند . اما من از آنها قطع امید نکردم .
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد . در مقایسه با سرخس بسیار کوچک و کوتاه بود اما با

گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید .
5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند . ریشه هایی که بامبو را قوی می

ساختند و آنچه را برای زندگی بدان نیاز داشت را فراهم می کردند .
خداوند در ادامه فرمود : آیا می دانی در تمام این سالها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات

خودت بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی ؟ من در تمامی این مدت تو را رها نکردم

همانگونه که بامبو ها را رها نکردم .
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن . بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر کدام به نوبه خود به

زیبایی جنگل کمک می کنند . زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی !
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم .

در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند ؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند

گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی . هر اندازه که بتوانی .

ولی به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد . و در هر زمان پشتیبان تو خواهم بود !

پس هرگز نا امید نشو !
آنچه امروز یک درخت را تنومند ، سایه گستر و پر ثمر ساخته است ، ریشه دواندن دیروز بذر آن در

تاریکی های خاک بوده است . در هنگامه ی رنج های بزرگ ، ملال های طاقت فرسا ، شکست ها و

مصیبت های خورد کننده ، فرصت های بزرگی برای تغییر ، گام نهادن به جلو و تصوری برای خلق

آینده ایجاد می شود . ماموریت شما در زندگی بی مشکل زیستن نیست ، بلکه با انگیزه زیستن و امیدوار

زیستن است ..

دانلود آهنگ جدید

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت

. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان

حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود ! یک روز انیشتین در حالی که در راه

 

دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند ؟

 

راننده اش پیشنهاد داد که آن ها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین

تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی

توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند . انیشتین قبول کرد ، اما در مورد اینکه اگر پس از

سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند ، کمی تردید داشت .

 

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درآمد .

دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند . در این حین راننده باهوش

گفت : سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آن ها پاسخ دهد . سپس انیشتین

از میان حضار برخاست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد .

 

 

 

 

دانلود آهنگ جدید

دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باور ها بر کیفیت زندگی انسان ها آزمایشی را در «

هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند :


80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب کردند . یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با 40 سال پیش

ساختند . غذا های 40 سال پیش در این شهرک پخته می شد . خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم

مبلمان ، آهنگ ها ، فیلم های قدیمی ، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40

سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش کردند : تعداد موی سر ، رنگ موی سر ،

نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دست ها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر

را به داخل این شهرک بردند ، بعد از گذشت 5 الی 6 ماه کم کم پشتشان صاف شد ، راست می ایستادند

، لرزش دست ها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ،

رنگ مو های سر شروع به مشکی شدن کرد ، چین و چروک های دست و صورت از بین رفت . علت

چه بود ؟ خیلی ساده است . آن ها چون مطابق با 40 سال پیش زندگی کردند ، باور کرده بودند 40 سال

جوان تر شده اند . انسان ها همان گونه که باور داشته باشند می توانند بیندیشند . باور های آدمی است که

در هر لحظه به او القا می کند که چگونه بیندیشد .

اصولا فرق بین انسان ها ، فرق میان باور های آنان است . انسان های موفق با باور های عالی ، موفقیت

را برای خود خلق می کنند . انسان های ثروتمند ، باور های عالی و ثروت آفرین دارند که با اعتماد به

نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت می روند و به لحاظ باور های مثبت

شان به ثروت مطلوب خود می رسند .

 

 

 

دانلود آهنگ جدید

زمانی که من بچه بودم ، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای صبحانه را برای شب درست کند و من به

خاطر می آورم شبی را که او صبحانه ای ، پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار ،

تهیه کرده بود . در آن شب ، مدت زمان خیلی پیش ، مادرم یک بشقاب تخم مرغ ، سوسیس و بیسکویت

های بی نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت . یادم می آید منتظر شدم که ببینم آیا هیچ کسی متوجه شده

است ! با این وجود ، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به سوی بیسکویت دراز کرد

، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود . خاطرم نیست که آن شب چه

چیزی به پدرم گفتم ، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن

بیسکویت سوخته می مالید و هر لقمه آن را می خورد .


وقتی من آن شب از سر میز غذا بلند شدم ، به یادم می آید که شنیدم صدای مادرم را که برای سوزاندن

بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد و هرگز فراموش نخواهم کرد چیزی را که پدرم گفت : «

عزیزم ، من عاشق بیسکویت های سوخته هستم . »

بعداً همان شب ، رفتم که بابام را برای شب بخیر ببوسم و از او سوال کنم که آیا واقعاً دوست داشت که

بیسکویت هایش سوخته باشد . او مرا در آغوش کشید و گفت : « مامان تو امروز روز سختی را در

سرکار گذرانده و او خیلی خسته است و به علاوه ، بیسکویت کمی سوخته هرگز هیچ کسی را نمی کشد

زندگی مملو از چیز های ناقص و افراد دارای کاستی هست . من اصلاً در هیچ چیزی بهترین نیستم و

روز های تولد و سالگرد ها را درست مثل هر کسی دیگر فراموش می کنم . اما چیزی که من در طی

سال ها پی برده ام این است که یاد گیری پذیرفتن عیب های همدیگر و انتخاب جشن گرفتن تفاوت های

یکدیگر یکی از مهمترین راه حل های ایجاد روابط سالم ، فزاینده و پایدار می باشد .

و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب ، بد ، و ناخوشایند زندگی خود

را بپذیری و آن ها را به خدا واگذار کنی . چرا که در نهایت ، او تنها کسی است که قادر خواهد بود

رابطه ای را به تو ببخشد که در آن یک بیسکویت سوخته موجب قهر نخواهد شد . ما می توانیم این را

به هر رابطه ای تعمیم دهیم . در واقع ، تفاهم اساس هر روابطی است ، شوهر - همسر یا والدین -

فرزند یا برادر - خواهر یا دوستی !

« کلید دستیابی به شادی تان را در جیب کسی دیگر نگذارید . آن را پیش خودتان نگهدارید . »

بنابراین ، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید و آره ، از نوع سوخته حتماً خیلی خوب خواهد بود

 

 

 

دانلود آهنگ جدید

 

آورده اند که یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکت بودند ونیز

در همان کشتی بهلول وجمعی دیگر بودند.

 

غلام از تلاطم دریا وحشت داشت و مدام گریه و زاری  می نمود.

 

 مسافران از گریه و زاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان

بهلول از صاحب غـلام خواسـت تـااجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت نماید.

بازرگان اجازه داد ،بهلول فوری امر نمود

 تـا غـلام را بـه دریا انداختند و چون نزدیک به هلاکت رسـید او را بیـرون آوردنـد

غلام از آن پس به گوشه ای از کشتی ساکت و آرام نشست.

اهل کشتی از بهلول سوال نمودند در این عمل چه حکمت بود که غلام ساکت و آرام شد ؟ 

بهلول گفت: این غلام قدر عافیت این کشتی را نمی دانست

و چون به دریا افتاد فهمید که کـشتی جـای امن و آرامی است

گاهی باید از عزیزانمون دور باشیم و جای خالیشون رو احساس کنیم تا قدرشون رو بدونیم

و باهاشون درست رفتار کنیم...

 

 

 

 

 


دانلود آهنگ جدید

هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد ، آنها

دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند ، جوهر خودکار به سمت پایین

جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد برای حل این مشکل ….آنها شرکت مشاورین اندرسون را

انتخاب کردندتحقیقات بیش از یک دهه طول کشید ، دوازده میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها

خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت زیر آب کار می کرد ، روی هر سطحی

حتی کریستال می نوشت و در دمای زیر صفر تا سیصد درجه ی سانتیگراد کار می کرد.


روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از مداد استفاده کردند!

 

 

 

دانلود آهنگ جدید

پیــــرمرد روستا زاده ای بود که یک پســـر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فــــرار کـــرد،

همه همسایه ها بـــرای دلـــداری به خـــانه پیـــرمرد آمدند و گفتند: عجـــب شـــانس بدی آوردی که

اسبت فرار کرد!
روستا زاده پیــــر جواب داد: از کـــجا می دانید که ایـــن از خوش شانسی من بـــوده یا از بـــد شانسی

ام؟ همسایه ها با تـــعجب جــــواب دادن: خــــوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجــــرا نگذشته بـــود که اسب پیــــرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه

بـــرگشت. این بار همسایه ها بــــراے تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی کـــه اسبت به

همراه بیست اسب دیگـــر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگــــر در جــواب گـــفت: از کجا مـــےدانید که ایــن از خوش شانسی من بوده یا از بد

شانسی ام؟
فـــــــردای آن روز پـــسر پیــــرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خــــورد و پایش شـــکست

. همسایه ها بار دیگــــر آمدند و گـــفتند:  عـــجب شانس بدی! و کـــشاورز پیــــر گفت: از کجـــا مــے

دانید که این از خوش شانسی مـــن بوده یا از بد شانسی ام؟

و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گـــفتند: خب مـــعلومه که از بد شانسیه تـــو بـوده پیـــرمرد کـــودن!

چــــند روز بــعد نیــــروهای دولتــــے برای ســــربازگیری از راه رسیدند و تمام جـــوانان ســـالم را

برای جـــنگ در ســــرزمینی دوردست با خود بردند. پســـر کشاورز پیر به خاطـــــر پاے شـــکسته

اش از اعــــزام، مـــعاف شد.
هـــمسایه ها بار دیگـــــر بـــرای تبـــریک به خانــه پیــــرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پســـرت

مــعاف شد! و کــشاورز پیــــر گفت: از کــجا مـــے دانید که…؟

خیلی از ما اتفاقاتی در زندگــــــــے خــــود داشتیم؛اتفاقـــاتی کـــه از نظر ظـــاهـــری بـــرای ما بـــد

بوده اند اما براے مــا خـــیر زیادی در آن نهفته بوده است…

خـــــداوند یگــــانه تکیه گــــاه من و توست!
پس…

بـــه “تدبیرش” اعتماد کـــــن..



 

پایان

 




ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 234
  • کدهای اختصاصی

    

    تعبیر خواب آنلاین

    
  • انجمن
  • پیچک


    استخاره آنلاین با قرآن کریم
    

    فال حافظ

    
  • انجمن
  • داستان روزانه
    داستان کوتاه روزانه
    کد ذکر ایام هفته